زراعت کردن. فلاحت کردن. زرع. حرث. احتراث. ازدراع. حراثه. (ترجمان القرآن) (حبیش تفلیسی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) : هین مگو کاینک فلانی کشت کرد در فلان سال و ملخ کشتش بخورد. مولوی. خوبکاران او چو کشت کنند گاو در خرمن بهشت کنند. اوحدی. چو دستت می دهد امروز کشتی بکن کز وی بفردا در بهشتی. پوریای ولی
زراعت کردن. فلاحت کردن. زرع. حرث. احتراث. ازدراع. حراثه. (ترجمان القرآن) (حبیش تفلیسی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) : هین مگو کاینک فلانی کشت کرد در فلان سال و ملخ کشتش بخورد. مولوی. خوبکاران او چو کشت کنند گاو در خرمن بهشت کنند. اوحدی. چو دستت می دهد امروز کشتی بکن کز وی بفردا در بهشتی. پوریای ولی
یافتن، آشکاراندن آشکار کردن آشکار ساختن پیدا کردن: یکی جریده اعمال خود نکردم کشف هزار کس را کردم بمدح (حساب) مستغرق. (انوری)، بر طرف کردن زایل کردن: اگر امروز سد این ثلمت و کشف این کربت نکنیم فردالله ما را از انقیاد و تتبع مراد او چاره نباشد، (مرز بان نامه)
یافتن، آشکاراندن آشکار کردن آشکار ساختن پیدا کردن: یکی جریده اعمال خود نکردم کشف هزار کس را کردم بمدح (حساب) مستغرق. (انوری)، بر طرف کردن زایل کردن: اگر امروز سد این ثلمت و کشف این کربت نکنیم فردالله ما را از انقیاد و تتبع مراد او چاره نباشد، (مرز بان نامه)